چهارمین سالگرد ازدواج
و من امروز خسته ترین و عصبانی ترین مادر دنیا بودم.
و کارن بی قرار ترین بچه ی دنیا.
همسر شب کیک بدست اومد خونه به روال همه ی این سالها.
کیک رفت تو یخچال به امید اینکه کارن بخوابه و ما مراسم سالگرد و به جا بیاریم.
از طرفی هم منتظر برادرم شدیم که بیاد و شروع کنیم.
برادرم تا دیروقت نیومد و کارن هم نخوابید.
در نظر داشتم امشب فیلم عروسیمونو بذارم و کلی عکس هیجان انگیز بگیریم ولی نشد.
کارن از دیشب بی قراره و خواب نداره.
تا ساعت یازده صبر کردیم و حتی داشت می خوابید که همسر کیک و اورد و منم لباس پوشیده و ارایش کرده منتطر بودم که کارن بخوابه و حمله کنیم به کیک و عکس... ولی باز بیدار شد و گریه و گریه..
اخرش مامان ورداشتش برد تو اتاق و من و همسر فقط تونستیم دوسه تا عکس سر پا کیک تو دست بگیریم و تمام..
که اگه فولدری برای این عکس با عنوان سالگرد 95 درست نکنم در اینده نخواهم دونست که این عکس مناسبتش چیه!
ما تمام تلاشمونو داریم می کنیم که نذاریم دوتایی بودنمون تموم شه.. ولی حداقل تا زمانی که کارن بهمون نیاز داره وضع همینه انگار..
ولی اشکال نداره.. ما سالهای زیادی دوتایی بودیم حالا دیگه وقتشه روزهای سه تایی قشنگی داشته باشیم.
راستی برید پست اخر مهربانو رو بخونید و بدونید که شرح حال منه!
من براحتی می تونم کپی پیستش کنم اینجا بس که حرف دل من و زده.. خط به خطش.