کارن یازده ماهه
داریم اسباب کشی می کنیم! خیلی یهویی و غاقلگیر کننده. من شهر پدری بودم که نشیتم خیلی فکر کردم و با برادرم مشورت کردم که ما چیکار کنیم؟ بریم کرج یا تهران بمونیم؟ اونم گفت همسر نمی تونه هر روز این همه راه و بره و بیاد و کرج صلاح نیست. امید زیادی به پیدا کردن خونه خوب تو تهران نداشتم با بودجه ای که داریم. ولی هر روز دیوار و نگاه می کردم. تا اینکه یه خونه دیدم و از ماجراهای خیلی طولانیش که بگذریم بالاخره راضی شدم که اگه مامان همسر بپسنده منم قبول می کنم و خلاصه پسندیدن و قرارداد و نوشتن! خیلی خیلی سریع و بدون اینکه من خونه رو ببینم! 30 بهمن.
من چهارم اومدم و تا رسیدم شروع کردم به جمع کردن وسایل. فکر می کردم با بچه خیلی سخت باشه ولی خداروشکر کارن همکاری می کنه و پسر خوبیه. اونور خیلی شیطون و اذیت کن شده بود و واقعا خسته ام کرد ولی از وقتی اومدیم شده همون کارن اروم و قابل کنترل و منظم. خواب و خوراکشم تنظیم شده و خلاصه راحت شدم. اونجا نداشتن روروئک و صندلی غذا خیلی اذیتم کرد و این دو تا اینجا منو نجات میده. تو روروئک نشستنش اجازه می ده که به کارام برسم.
روز تولد یازده ماهگیش خونه خاله همسر، مامان بزرگش موهاشو کوتاه کرد و چتری هاش که می رفت تو چشمش و روی گوشش یک کم کوتاه شد. منی که مدتها مقاومت کردم که کوتاه نکنم وقتی کوتاه شد موهاش مردم! و از اون روز تا حالا دارم می میرم واسه اون قیافه نازش. خیلی عوض شده و نی نی شده قیافه اش.
دیگه چند وقتیه از غذای خودمونم بهش میدم و خیلی دوست داره یعنی اونور مامان همه چی بهش میداد و الان منم میدم. دیشب و امروز صبح رسما بهش نون و پنیر و کره دادم و خیلییییی خورد. مخصوصا دیشب که نونش تازه بود. سه تایی میشینیم و غذا می خوریم و کارنم خیلی بهش می چسبه و کیف می کنه. کلا باباشو دیده خیلی سر حاله. ادا اطوار درمیاره و من و همسر یواشکی به هم نگاه می کنیم و می خندیم. همسر بهش می گه بابا رو بوس کن و دهنشو باز می کنه و می چسبونه به لپ بابا. جدیدا چشمک یاد گرفته و تا می گم کارن یدونه چشمک بزن چشاشو باریک میکنه و من رسما می میرم واسش. اهنگای مورد علاقه شو از شبکه پویا و اگهی که میشنوه بدو بدو میاد و دست می زنه. امروز خودش خودشو قلقلک میداد و غش غش می خندید. تو هال که تو روروئکه و من تو اتاق کار می کنم بدو بدو با سرعتتتت میاد و از شوق اینکه منو پیدا کنه غش غش با هیجان و ذوق می خنده تا برسه به من و من بگم عهههههه و اونم باز بخنده. هر چی می گذره کلا عشق و عشق تر میشه. فکر کنم یکسالگی اوج بامزگی و عشقی باشه. نمیدونم. تا الان که هر ماه گفتم الان بهترین وقتشه. ولی کلا هر وقت که بچه بتونه تعامل برقرار کنه با ادم خیلی لذتبخشه. اینکه میدونی حرفاتو می فهمه و خواسته تو اجابت می کنه خیلی جالبه. وقتی می گم کارن یه چشمک بزن و می زنه می خواد زمان بایسته.
ذوق دارم برم خونه جدید و بچینم ببینم چه جوری میشه.