خب کارن دیروز 20 ماهش شد و من انقدر که اینجا ننوشتم نمیدونم چی باید بنویسم. همچنان درگیر و مشغول کارن هستیم. حالا دیگه سرگرم کردنش شده مسئله مهم و اساسی. تقریبا دو هفته ست از شهر پدری اومدیم و کارن همش ددر می خواد. صبا معمولا می برمش پارک. امروز یه دوست ارمنی پیدا کرد که فارسی بلد نبود چون استرالیا زندگی می کرد.کارن تو پارک فقط دنبال نی نیه نه تاب و سرسره. و همینطور توپ مردم. یکی از توپای نی نی رو گرفت و کلی باهاش مشغول شد. من نمیدونم چرا هیچوقت یادم نمی مونه واسش توپ وردارم. وقتی اومدیم خونه بیهوش شد.
من همچنان درگیر خوابش هستم. مخصوصا شمال که می ریم و میایم خوابش افتضاح می ریزه بهم. حالا کم کم خواب بعدازظهرش بهتر شده و شبا همچنان دیر می خوابه.. ده یازده...
جدیدا لج می کنه و گریه های شدید می کنه. اصولا باید یه روانشناس می بردمش. خدا بهم همت بده یه بار ببرمش بد نیست. بعضی وقتا انقدر مارو درگیر می کنه که تو اوج عصبانیت می گم اخه چه کاری بود بچه اوردن! جمعه داشتیم می رفتیم خونه مادرشوهر انقدر گریه و دیوونه بازی دراورد دیگه عاجز شده بودین. به هررر بدبختی بود لباسشو پوشوندم و همسر فقط بردش بیرون و من یه مدت فقط دراز کشیدم... دیشبم همینکارو کرد گیر داده بود ددر ولی نمیذاشت لباس بپوشونم. با بددددبحتی پوشوندم و اینا که رفتن فقط یه مدت نشسته بودم رو مبل و خیره شده بودم زمین و تمام مدت فقط دراز کشیدم و هیچ کاری نتونستم بکنم.
کارن فقط بیرون و مهمونی خوبه. اینو فکرکنم هر ماه مینویسم. تو مهمونی ها اصلاااا نمیدونه من کی ام کجام... بابچه ها خوشه و اصلا یاد من نمیفته و خسته هم نمیشه حسابی حال می کنه.توپارک و خیابون خوبه دستمو می گیره و هرچقدرم راه بریم خسته نمیشه و پیشی می بینه و نی نی می بینه و حال می کنه. البته جدیدا دوست نداره تو کالسکه بشینه میخوادراه بره. ولی تو خونه خوب نیست. همش بهانه گیری می کنه و بغل می خواد و زیاد سرگرم نمیشه با اسباب بازیاش.
این چند روزه با اذیت هایی که شدیم و صحبتهایی که با خواهرشوهر داشتیم دارم مطمئن میشم بعد از کارن دیگه بچه ای نخواهد بود. من واقعا از لحاظ جسمی و روحی نمی کشم. من و همسر از اول هم ادمای بچه دوستی نبودیم. الانم واقعا هر دو داریم از جون مایه میذاریم که کارن و خوب بزرگ کنیم. همسر از تمام کارها و پروژه هایی که تو خونه انجام میداد افتاده و وقتی میادتا موقع خواب فقط با کارن بازی می کنه و منم به کارای خونه می رسم. بچه داری واااااقعا کار سختیه و هرچی می گذره بیشتر می فهمم. از اینکه بچه دار شدیم پشیمون نیستم. نمی تونستم تحمل کنم اصلا بچه نداشته باشم. بچه واقعا موجود حیرت اوریه. موجودی که تلفیق خودتو و همسرته خیلی جالبه. و تماما عشق و شیرینیه. ولی سختیاش بیشتر از شیرینیشه. این تجربه منه ولی خب مثلا یکی از دوستام می گفت نه شیرینیش بیشتر از سختیشه. من خیلی دوست دارم دو تا بچه داشته باشم ولی احتمالا نتونم. خلاصه که اینجوری... دیگه نمیدونم چی بگم..
خودم چند تا دکتر باید برم و از دکتر متنفرم.گوارش و زنان.
فیلمنامه برادرم داره ساخته میشه و فیلمبرداریش شروع شده و خیلی خوشحالم.
خونه سرده. دیشب پنجرت اتاق کارن و پلاستیک زدیم بهتر شد. ولی دستشویی خیلی سرده و اب گرم هم خرابه و کارن و نمی تونم بشورم.
جمعه کرج خونه داییم دعوتیم و داشتم فکر می کردم چند روز کرج بمونم...
خدا کنه فردا دکتر بهم کلونو..سکپی نده...