روزانه

من همچنان سرم شلوغه. همچنان مهمونام هستن و دلم لک زده برای یک روز نشستن تو خونه و خلوت کردن. مشکلی که ما دخترای دور از خانواده داریم اینه که یا به شدت خانواده هامونو داریم یا به شدت نداریمشون! یکی دو هفته به شدت هر چه تمام تر هستن و حضور دارن و متعاقب اون پذیرایی و خرید و بشور و بپز و نظافت و مهمونی رفتن و بازار رفتن و خرید کردن و همه اینهاست، بعد می ره تا چند مااااه نمی بینیمشون. و برای مایی که عادت کردیم به این روال دوتایی بودن و زندگی آروم و یواش، اینجور هر روز هرروز مهمون داشتن یک کم سخته. هر چند که من دیگه رسما مسئولیت غذا پختن و سپردم به مامان و فقط بهش می گم چه غذایی برام خوبه و اون طفلک هم می پزه. چون من تا حالا این غذاهایی که دکتر بهم گفته بخورم و درست نکردم و بلد نیستم. مثل خورشت آلـــو که الان داره قل قل می کنه. و ابگوشـــتی که چند روز پیش خوردیم و باقالــی قاتـق که دیروز باقالی هاشو خریدم. یاخورشت آلـو اســفناج که در آینده قراره بپزیم. و ماهی کیلــکایی که تا حالا از نزدیک هم ندیده بودمش!

دیروز با مامان رفتیم بازار و تا جان در بدن داشتیم گشتیم و مقداری هم خرید کردیم. هر چند که اومدیم خونه حالم گرفته شد و مانتویی که خریده بودم احساس کردم کمی تنگه و راحت نیستم و قراره بریم و عوضش کنیم. البته امیدوارم تعویض بکنه.

دیگه کم کم دارم به مصرف داروهام عادت می کنم و از همه مهم تر گشنگی. گشنگی می کشم چون برنامه ی زندگیمون درست نیست. مهمون که داریم دیر میخوابیم و دیر بیدار می شیم و درنتیجه داروی صبحمو دیر می خورم و گاهی بعدش مجبوریم بیرون بریم و ناچارا صبحونه نمی خورم. مثلا امروز می خواستم قندمو اندازه بگیرم. و چون 12 شب شام خورده بودم مجبور بودم تا 12 ظهر امروز صبر کنم تا قندمو بگیرم. بعد داروی گیاهی قندمو بخورم و یکی دوساعت بعدش هم باز چیزی نخورم و صبر کنم و بعد صبحونه بخورم(ساعت 1-2!) تا بتونم قند دو ساعت بعدمو بگیرم! خلاصه وضعیتی داریم در ضمن برای شروع، قندمو 84 نشون داد. که حالا باید ببینم چقدر دستگاهم خطا داره که بفهمم دقیقش الان چنده. هر چند که همسر 100 بود!! که اگه 20 تا خطا داشته باشه همسر یا هشتاده یا 120!! و من یا 60 ام یا 100!! که البته قند 60 که وجود نداره داره؟ 

امروز مراسم رونمایی کتاب برادرمه. یه عده کله گنده و ادم معروف هم دعوتن. و ما کلی ذوق داریم که بریم و برادرمو در لحظات سخنرانی و امضا دادن به خلق الله ببینیم و کیف کنیم و تو دلمون قربون صدقه اش بریم.

لیلی کیمیاگر!

رعایت رژیم غذایی و انجام دستورالعمل های دارویی با وجود مهمون خیلی سخته.

مهمون بستنی می خوره خب منم دلم می خواد!

مهمون مربا می خوره، موز می خوره، میوه می خوره، شیرینی می خوره، غذاهای رنگارنگ می خوره...

خب منم دلم خواد!

صبحا قبل و بعد از یه دارویی باید چند ساعت ناشتا باشم و این بی غذایی داره منو از پا می اندازه

خیلی ضعیف شدم و تو این سه روز تقریبا یه کیلو لاغر شدم و بقیه هم می گن خیلی لاغر شدی.

هنوزم یه سری داروهامو استفاده نکردم. چون به حافظه سپردن همه شون خیلی سخته.

فعلا سفت و سخت پسبیدم به درمان قندم که از همه شون مهم تره.

رعایت رژیم غذایی هم خیلی سخته.

مثلا ما فردا و پس فردا کلا خونه نیستیم و این ور اون وریم و شنبه هم مهمون دارم.

بعد چه جوری رژیم خودمو حفظ کنم؟

یا مثلا فردا که می خوایم بریم کرج، بعد من کلا صبا ناشتام، این همه راه که غش می کنم از گشنگی و بیحالی!

مامان اینا هم همش می گن کاش ما نمیومدیم که تو تنها راحت بتونی کاراتو انجم بدی.

ولی کار داشتن و مجبور بودن بیان.

دیروزم مامان و بردم دکتر و ساعتهااااا تو مطب نشسته بودیم و من تمام مدت ضعف داشتم و از بیحالی و سردرد مجبود شدم دوتا شکلات بخورم! واقعا نمی دونم اینجور مواقع چی باید بخورم منو زنده کنه.

چون ناهار طبق دستو فقط سوپ جو خورده بودم و زود گشنم شده بود. و شب هم باز سوپ جو خوردم.

امروز هم طبق دستور ابگوشت پختیم. ولی دیگه از فردا نمی دونم به مهمونام چی بدم که برای خودم ضرر نداشته باشه. چون غذاهای منو اینا دوست ندارن.

الانم هندوانه ابوجهـــــل رو اسیاب کردم ریختم تو جورابم و باید هر روز تو پام باشه.

فعلا که بامزه ست همه چی. حالا دیگه نمی دونم یک ماه با پودر راه رفتن چه مزه ای داره!!

خلاصه ای از وضعیت فعلیم بود.

لیلی سنتی

بالاخره بعد از مدتها و پرس و جو های بی شمار و یاری دوستان تونستم امروز برم پیش یه متخصص طب سنتــــی. خدا رو شکر خیلی خوب بود و راضی بودم. یه رژیم سفت و سخت و داروها و درمان های عجیب یک ماهه داده که باید یک ماه بعد برم ببینم چه نتایجی داشته. برای قندم دارو نداده، فقط پرهیز غذایی و برای پلــی کیستـــیکم دارو. چند صفحه دستور غذایی بهم داده که باید تو این یک ماه فقط این غذاهارو بخورم. جالبه همه شونم غذاهایی هستن که من اصلا دوست ندارم و نمی خورم! و برعکس غذاهایی هست که همسر بسیار دوست داره و جزء برنامه غذایی همیشگی مامانش ایناست! و به این نتیجه رسیدم پس حتما همینه که اونا هیچ کدومشون بیماری خاصی ندارن و صحیح و سلامتن. و ما که همیشه محدودیت غذایی داریم و از هر چیزی خوشمون نمیاد، مریض. خلاصه که همسر داره با دمش گردو می شکنه که از این به بعد غذاهای مورد علاقه اشو خواهد خورد.

برام حجـامــت هم نوشت و انجام دادم. اولین تجربه حجامـــتم بود و واسه تجربه خوب بود! هرچند که یه کوچولو درد داشت و بعدش فشارم افتاد و بهم شربت عسل و عسل زیرزبونی دادن. ولی کلا تو این دنیا تجربه کردن همه چیز یه غنیمته. 20 روز دیگه هم حجامت سوزنی از سر دارم که برای باز کردن منافذ سر و تقویت مو خوبه.

یه دســتگاه تسـت قـــند خون هم باید بگیرم و قندمو هر دو روز یک بار چک کنم و یادداشت کنم.

یه سری از دارو هایی که خریدیم تا همین الان رو میز بود و از ضعف ناشی از حجامت حال نداشتم جمع و جور کنم و دستور ها رو بخونم ببینم چه جوریه. تازه همین الان همه رو خوندم و مرتب چیدمشون رو اوپن که ببینم چی به چیه. باید یواش یواش شروع کنم ببینم چه جورین تا دستم بیاد بهشون عادت کنم.

همه چی هم با هم قاطی شده شدید. فردا شام یه مهمون یهویی دارم، ضمن اینکه باید برم خرید کلی واسه خونه بکنم چون همه چی ته کشیده. به اضافه ی خرید مواد غذایی مخصوص برای خودم،و سحری و افطار همسری که می خواد فردا روزه بگیره، پس فردا هم مامان اینا میان، از فردا هم باید درمان خودم و شروع کنم: غذاهای مخصوص، داروهای خوردنی، داروهای استفاده کردنی، محلول های مالیدنی به سر و ...، جمعه مراسم ختمی در پیش داریم و مهمونی جمعه خودم که انداختم شنبه، نظافت خونه و و و و ....

چقدر کار دارم...

من موندم اگه یکی کارمند باشه چه جوری باید از این درمان های سنتی استفاده کنه؟

تجریش

همسر برای اولین بار تو این شش ماهی که اینجاییم امشب رفت هیئت.

و من از دیروز می دونستم که امروز ساعت های زیادی رو تنهام.

ماه های اولی که اومده بودیم من شدیدا درگیر انواع کار بودم.

ولی از بعد از عید به این ور نمیدونم چرا انقدر بیکارم.

نبودن همسر هم این بیکاری رو تشدید می کرد.

یه فیلم دانلود کردم... تجریـــش...ناتمام

خوب بود... مخصوصا انتخاب اهنگاش

ابـــی... سهـــیل نفیسی... فریــــدون فروغـــی... فرهـــاد... فرمـــان فتحعلـــیان

و اشک هایی که با این اهنگا می ریختن پایین

یاداوری حسرت ها، ارزوها، ناامیدی ها، خوشی ها، عشق،جوونی، پیری، زندگی

هی... زندگی