روزانه
دیروز با مامان رفتیم بازار و تا جان در بدن داشتیم گشتیم و مقداری هم خرید کردیم. هر چند که اومدیم خونه حالم گرفته شد و مانتویی که خریده بودم احساس کردم کمی تنگه و راحت نیستم و قراره بریم و عوضش کنیم. البته امیدوارم تعویض بکنه.
دیگه کم کم دارم به مصرف داروهام عادت می کنم و از همه مهم تر گشنگی. گشنگی می کشم چون برنامه ی زندگیمون درست نیست. مهمون که داریم دیر میخوابیم و دیر بیدار می شیم و درنتیجه داروی صبحمو دیر می خورم و گاهی بعدش مجبوریم بیرون بریم و ناچارا صبحونه نمی خورم. مثلا امروز می خواستم قندمو اندازه بگیرم. و چون 12 شب شام خورده بودم مجبور بودم تا 12 ظهر امروز صبر کنم تا قندمو بگیرم. بعد داروی گیاهی قندمو بخورم و یکی دوساعت بعدش هم باز چیزی نخورم و صبر کنم و بعد صبحونه بخورم(ساعت 1-2!) تا بتونم قند دو ساعت بعدمو بگیرم! خلاصه وضعیتی داریم
در ضمن برای شروع، قندمو 84 نشون داد. که حالا باید ببینم چقدر دستگاهم خطا داره که بفهمم دقیقش الان چنده. هر چند که همسر 100 بود!! که اگه 20 تا خطا داشته باشه همسر یا هشتاده یا 120!! و من یا 60 ام یا 100!! که البته قند 60 که وجود نداره داره؟
امروز مراسم رونمایی کتاب برادرمه. یه عده کله گنده و ادم معروف هم دعوتن. و ما کلی ذوق داریم که بریم و برادرمو در لحظات سخنرانی و امضا دادن به خلق الله ببینیم و کیف کنیم و تو دلمون قربون صدقه اش بریم.