رعایت رژیم غذایی و انجام دستورالعمل های دارویی با وجود مهمون خیلی سخته.

مهمون بستنی می خوره خب منم دلم می خواد!

مهمون مربا می خوره، موز می خوره، میوه می خوره، شیرینی می خوره، غذاهای رنگارنگ می خوره...

خب منم دلم خواد!

صبحا قبل و بعد از یه دارویی باید چند ساعت ناشتا باشم و این بی غذایی داره منو از پا می اندازه

خیلی ضعیف شدم و تو این سه روز تقریبا یه کیلو لاغر شدم و بقیه هم می گن خیلی لاغر شدی.

هنوزم یه سری داروهامو استفاده نکردم. چون به حافظه سپردن همه شون خیلی سخته.

فعلا سفت و سخت پسبیدم به درمان قندم که از همه شون مهم تره.

رعایت رژیم غذایی هم خیلی سخته.

مثلا ما فردا و پس فردا کلا خونه نیستیم و این ور اون وریم و شنبه هم مهمون دارم.

بعد چه جوری رژیم خودمو حفظ کنم؟

یا مثلا فردا که می خوایم بریم کرج، بعد من کلا صبا ناشتام، این همه راه که غش می کنم از گشنگی و بیحالی!

مامان اینا هم همش می گن کاش ما نمیومدیم که تو تنها راحت بتونی کاراتو انجم بدی.

ولی کار داشتن و مجبور بودن بیان.

دیروزم مامان و بردم دکتر و ساعتهااااا تو مطب نشسته بودیم و من تمام مدت ضعف داشتم و از بیحالی و سردرد مجبود شدم دوتا شکلات بخورم! واقعا نمی دونم اینجور مواقع چی باید بخورم منو زنده کنه.

چون ناهار طبق دستو فقط سوپ جو خورده بودم و زود گشنم شده بود. و شب هم باز سوپ جو خوردم.

امروز هم طبق دستور ابگوشت پختیم. ولی دیگه از فردا نمی دونم به مهمونام چی بدم که برای خودم ضرر نداشته باشه. چون غذاهای منو اینا دوست ندارن.

الانم هندوانه ابوجهـــــل رو اسیاب کردم ریختم تو جورابم و باید هر روز تو پام باشه.

فعلا که بامزه ست همه چی. حالا دیگه نمی دونم یک ماه با پودر راه رفتن چه مزه ای داره!!

خلاصه ای از وضعیت فعلیم بود.