بالاخره برگشتم سر خانه و زندگیم و ساعت هشت صبح با زنگ در، همسر را غافلگیر کردم. راننده بی رحم انقدر تند آمد که راه ۴ ساعته را ۲ ساعت و ۴۵ دقیقه ای آمدیم. دیدن همسر بعد از یک هفته عااااالی بود و یک روز فوق العاده عاشقانه با هم داشتیم. الان که فکر می کنم می بینم زود تر آمدن همسر چقدر خوب بود، یکی اینکه یک هفته فرصت داشتیم که دلمان انقدر برای هم تنگ شود که لحظه های عاشقانه ای را امروز با هم داشته باشیم. دیگر اینکه اگر هر ذو با هم می آمدیم حس بدی می داشتم در خانه خالی و سرد، اینجوری که همسر یک هفته اینجا بود خانه دارای گرمای زندگی شد و آن حس بد برگشت از مسافرت را در من ایجاد نکرد. چند ساعت هم صرف جمع و جور کردن وسایل و تمیز کردن و مرتب کردن خانه شد و در همان حین هم چندباردچار دلتنگی برای خانواده ام هم شدم. امیدوارم خیلی زود بتوانم بر این حس دل گرفتگی غلبه کنم. خیلی بیشتر امیدوارم دوباره رو غلتک درس خواندن بیفتم و از فردا بنشینم سر درس و مشقم و حاضر کردن مطالب سه شنبه که خیلی زیاد استرس دارم برایش.