هم اکنون صدای مرا در یک روز سخت کاری، بعد از گذران 14 ساعت کار مداوم می شنوید، یعنی از ده صبح تا الان که حدود 12 است. امشب شب سختی برای من و همسر خواهد بود. دیروز طی یک شکی از طرف سفرش دهنده پروژه مان که کار را تا پنجشنبه صبح خواسته دچار شوک شدیم و سریعا در پی راه حلی برآمدیم که حالا چه کنیم و کار بسیار عقب است و همکار دیگرمان که زن دایی کوچولوی 23 ساله اینجانب باشد از پس کار بر نیامده بود و نرم افزار در دستش مدام خل می شد و دیگر کلافه اش کرده بود و عملا فقط من بودم و همسری که خودش سخت مشغول انجام یک پروژه بزرگ تر که گیم می باشد بود. به حدی شوک به من دست داده بود دیروز که درس دانشگاه را بوسیدم و کنار گذاشتم و فقط زدم، زدم، زدم که به طرز شگفت آوری دیدم 65 فریم شد و این پیشرفت خیلی خوبی بود. همسر هم از آن طرف مخ سه تا از شاگرد های هنرستانش را زد که بیایید سه فایل مانده را بزنید. آنها امروز شروع کردند و دیدیم نخیر از پسش بر نمی آیند و یک سری شان که استعفا دادند. امروز صبح مشغول آماده شدن برای رفتن به دانشگاه بودم که یک هو یک تصمیم بزرگی گرفتم! گفتم دانشگاه نمی روم و زنگ زدم و اطلاع دادم و به همسر گفتم ما باااااید خودمان دو تایی در این دو روزه این کار را تمام کنیم.  از من اصرار و از همسر انکار که زمان نداریم و قلم نوری هم فقط یکی داریم و نمی شود و اینها. بعد به فکرمان رسید قلم نوری زن دایی همکار استعفا داده را بگیریم که همسر با آن کار را بزند و گرفتیم و بکوب داریم کار می زنیم تا الان که نیمه شب است و قرار است شب نخوابیم و چوب کبریت در چشممان بگذاریم! و انقدر کار کنیم تا تمام شود. این کار بسیار حیثیتی شده، نمی خوام وجهه همسر در آن شرکت خراب شود و دیگر بهش اعتماد نکنند و بقیه کار یعنی قسمت های دیگر را ندهند. تا جایی که در بدنم توان دارم ادامه می دهم. شب هیجان انگیز و خاطره انگیزی خواهد شد. یک شب پر کار با من و همسر. ما می توانیم