همه تان فکر کردید چون خانواده ام آنجا هستن من دوست دارم بروم ولی الان در حال حاضر همسرم برایم مهم تر است. همسر می گوید برویم آنجا و خانه بخریم و من هر هفته دو روزش را به تهران رفت و آمد کنم و من در نهایت مخالفت کردم و بعد از من پدر و مادر و مادربزرگ و داییم! و همه نگران همسر شدند که این جاده خطرناک است و ما هر هفته کلی صلوات باید نذر کنیم و همسر هم پیشنهاد داد صلوات هایتان را ضبط کنید و هر هفته پلی اش کنید!!

بزرگ ترین انگیزه همسر برای رفتن، خرید خانه است که دیگر این قضیه هم تقریبا منتفی است چون طبق تحقیقات ما، آنجا هم قیمت ها دارد به اندازه اینجا بالا می رود. و من برای اینکه فکر رفتن را از سر همسر بیندازم فردا می روم تا همه بنگاه های کرج را سر بزنم ببینم آیا می شود با این یک ذره پولمان یک خانه فسقلی بخریم یا نه. قبلا محله خودمان را گشته بودیم و متراژ پایین پیدا نکرده بودیم. من نمی خواهم همسر موقعیت های کاری و پیشرفتش در اینجا را از دست بدهد و مطمئن هستم بخاطر شغل خاص همسر آنجا نمی شود به اندازه اینجا فعالیت انجام داد و پروژه گرفت و در ثانی تحمل دوشب نبودن همسر را ندارم( این نقطه ضعف بزرگ من است). ولی همسر حاضر است به هر طریقی فقط صاحب خانه شود حتی اگر مجبور باشد کلی راه تا تهران بیاید و برود. و بزرگ ترین دغدغه اش من هستم و می خواهد با بنام کردن خانه به اسم من، بعد از خودش نگران من نباشد که من یک سرپناه داشته باشم. 

خلاصه که این روز ها تنها دغدغه ما شده خرید خانه.