مرسی از همه ی عزیزایی که منو می خونن و برام کامنت میذارن. ببخشید دیگه مثل قدیم وقت ندارم به کامنتای قشنگتون جواب بدم.

کارن امروز قدم های زیادی ورداشت و ما رو متعجب کرد. نهایت یه قدم می تونست ورداره ولی امروز سه چهار قدمی رفت و من و مامان و همسر کلی دست زدیم و خوشحالی کردیم و هورا کشیدیم براش و خودشم دست زد! دیگه چیزی نمونده راه بیفته. 

همش می رقصه و دست می زنه و خوشحالی می کنه مخصوصا از وقتی که ما..ه.وا..ره دار شدیم. نانای نگاه می کنه و خوشحالی می کنه. خیلی تو روحیه اش اثر گذاشته. کلا بچه ی شادی شده.

کالسکه نشستنش خیلی بهتر شده و چقدر لذتبخشه وقتی راحت میشینه و بغل نمی خواد. امروز تو کالسکه می رقصید و دست می زد!

هر چی میگذره کلا بچه داری راحت تر میشه و استرس ها کمتر. و عشق بیشتر... و نی نی ها خوشگل تر و خوش ادا تر و ناز تر.

این روزا همش در حال قربون صدقه و مردن برای کارنم. برای اون قیافه اش، کاراش، غذا خوردناش، رقصیدناش، م م گفتناش، گل گفتناش، گ و گاگا گفتناش، چشمک زدناش و عشوه اومدناش...

مامان فردا می ره... 

امروز بعد قرنی اومدیم برای اولین بار ببریمش بیرون تا نشستیم تو ماشین دیدیم پنچره! پیاده رفتیم تا پاساژ نزدیک خونه.

تو خونه جدید تقریبا جا افتادیم. توی خونه خوبه و هر کی می بینه خوشش میاد ولی همچنان مشکل من با نمای خونه ست که تو ذوق می زنه. البته اونم دیگه داره برام عادی میشه.