روزهای عجیب کرونا
سلام
بعد از میلیون ها سال بالاخره اومدم بنویسم.. نمیدونم اخرین بار کی بود ولی قطعا در اینده برامجالب خواهد بود که در دوران کرونا ما چیکار می کردیم و اوضاعمون چطوری بود.
سخت ترین کار شروع کردنه.. خب چی بگم!!
ما خوبیم همچنان در قرنطینه بعد از گذشت ۱۰ ماه!! مرداد از کارم بعد از ۹ ماه کار و ۶ ماه دورکاری اومدم بیرون و برگشتم سر جای اولم. چون با کارن نمی شد دورکاری کرد و بشدت به هر دومون فشار میومد.. بعد کلی اشک و آه بالاخره دل کندم از کار مورد علاقه ام و خداحافظ!
کارن الان ۱۰ ماهه که مهد نمی ره... همینجوری واسه خودش می چرخه! همش جلوی تلویزیون در حال کارتون دیدنه و منم حرص میخورم ولی خودمم حوصله ندارم باهاش بازی کنم.هرپند که الان مدتیه کفتاردرمانی انلاین میره و من بااید باهاش بازی کنم ولی بسختی اینکارو انجام میدم.. خودمم ترجیح میدم بیفتم یه گوشه و تو اینستاگرام ول بچرخم و چیز میز سفارش بدم.. پیش بینی همه اینارو می کردم که از کار بیام بیرون به چه روزی میفتم ولی دیگه همینه چاره ای نیست. مدتیه همسر شروع کرده به گیر دادن که یه کاری بکن یه چیزی یاد بگیر و طیق معمول منظورش نرم افزاره.. یعنی که مثل خودش بشم و عاطل و باطل نچرخم ولی کو گوش شنوا... اصلا حوصله شو ندارم.. دو هفته پیش خاله همسر رو بخاطر کرونا از دست دادیم در کمال ناباوری... اخر هفته گذشته هن خواهر شوهر و بچه ها اومدن دو شب اینجا بودن و حال و هوای مزخرفمون کمی بهتر شد. مادرشوهر هم هیچ حالش خوب نیست و کرونای دوباره و مشکلات دیگه گریبانشو گرفته.. روزهای عجیب غریبی هستن.. داریم سعی می کنیم به روی خودمون نیاریم و تنها دلخوشیمون نگاه کردن به پاییز از پشت پنجره و گاه گاهی خرید اینترنتی برای دل خوش کنکه.. کی این کرونا تموم میشه؟! سوالیه که ۱۰ ماااهه داریم از خودمون می پرسیم. بعد از کرونا چه کنیم؟ زندگیمون چه جوری میشه؟
کی جرات می کنیم کارن و بفرستیم مهد؟ کار خودم چی میشه؟ خونه رو می تونیم عوض کنیم؟ هزارتا فکر و رویا و ارزو داریم که مارو سر پا نگه می داره تو این دوران... پرش رفته کمش مونده.. امیدوارم بقیه اش یخیر رگذره و زود تموم شه.. ۱۰ ماهه که از روزهایی که سر کار می رفتم یاد می کنم.. این روزها تازه یه ماه بود می رفتم سر کار.با هزار امید و ارزو.. چه روزهای شیرینی بود.. چه روزهای هیجان انگیزی.. چقدر احساس جوونی و نشاط می کردم.. از له شدن تو بی ار تی و مترو لذت می بردم!! از صبحای زود بیدار شدن و تو گرگ و میش و سرمای هوا بیرون رفتن لذت می بردم.. از تیپ اسپرتم با کوله پشتی گنده ام لذت می بردم.. از خسته شدنم لذت می بردم... هعععی یادش بخیر عجب روزهایی...
تو این ۱۰ ماه دو بار رفتم شهر پدری و هر بار ۱ ماه موندم.. یه بارم مامان و بابا اومدن و دو هفته موندن.. تو این ده ماه فکر می کنم فقط ۲ بار رفتیم خونه مادرشوهر.. حالا قراره انشالله اگه اتفاقی نیفته شب یلدا ما بریم خونه خواهرشوهر.. فقط ما.. تنها کسانی که خیالمون از بابتشون راحته اونان.. چون فقط ما و اونا قشنگ رعایت می کنیم و ایزوله هستیم! دیگه حرفم نمیاد.. فعلا...