روز های عید ما همینجور عین هم می گذرند. عین هم و عین سال های قبل. ولی هر چه باشد خوب است. خانه پدر با خیال راحت خوردن و خوابیدن اصولا چیز خوبی است! هر روز ظهر از خواب بیدار می شویم و کمی وقت می گذرانیم تا وقت ناهار شود و بعد از ناهار هم معمولا چندین ساعت می خوابیم و مهمانی می رویم و خیلی کم مهمان می آید و شب ها دیروقت می خوابیم. امروز هم همسر برای اولین بار خودش تنها رفت پیاده روی و لب دریا و من خانه به کارهایم می رسیدم. همسر را به زور نگه داشتم. مثل فنر در رفته هر لحظه می خواست که برود خانه. مدام می گفت معذب است اینجا و مزاحم است و زشت است و هر آمدی یک رفتی هم دارد و اینها و اعصاب من را خورد می کرد ولی بالاخره وقتی دید من چقدر به هم می ریزم وقتی حرف رفتنش می شود قبول کرد که بماند تا با هم برگردیم. شمال هوا عالی است و نمی شود خانه ماند. یک روز هم پیک نیک رفتیم و از هوای عالی لذت بردیم و عکس های خیلی خوشگلی گرفتیم. دیروز هم تنها فامیلی که ما را پاگشا نکرده بود دعوت کرد و پرونده پاگشا بسته شد. امسال عید هر کی می آمد عید دیدنی آلبوم عروسی مان را می آوردم و نشان می دادم ولی فیلم را هنوز کسی ندیده. فیلمی که روز آخر چقدر برای گرفتنش زحمت کشیدم و دعوای حسابی ای هم با عکاسی کردم! و بالاخره بعد از ده ماه پرونده فیلم و عکسمان هم بسته شد. مامان هم هر روز غذا های خوشمزه درست می کند و من و همسر چاق تر از پیش شدیم. مخصوصا همسر که با 114 کیلو وزن همچنان رکورد دار است!

خب این هم از نصف تعطیلات عید ما. امسال فقط بزرگ ترین خواسته ام نرفتن همسر و با هم بودنمان است. ببینیم چه می شود.