روایت اول: دوست همسر که  یک پسر حدود 30 ساله است، به تازگی با دختری که سالها همکار و دوستش بوده نامزد کرده، همسر ازش پرسید از ازدواجت راضی هستی؟ او هم لب و لوچه ای آویزان کرد و گفت: "آخه می دونی چیه؟ یه کیس دیگه ای هم هست که دختره پولداره ولی قیافه نداره! قیافه این یکی بهتره. حالا نمی دونم چیکار کنم. شاید با این یکی بهم زدم". دیگر کاری نداریم که این دختر بیچاره که نامزد این بی وجدان است همچون بازیچه ای در دستان این مرد هر آن امکان دارد همچون آشغالی دور انداخته شود و خودش هم خبر ندارد.

روایت دوم: اگر یادتان باشد یکی از همکار های همسر مردی 33 ساله که مدیر انتشاراتشان است و با وجود اینکه بعد از سالها با نذر و نیاز صاحب فرزندی شده بود و صرفا بخاطر اینکه همسرش در دوران استراحت بارداری و زایمان نتوانسته بود نیازها ی مردانه اش را جواب دهد زنی را صیغه کرده بود، به تازگی به علت مشکلات مالی خودکشی کرده. و اکنون در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان است و حال و روز خوبی ندارد. باز هم ما کاری نداریم که 4 میلیون همسر دست اوست و با این اوصاف دیگر چه کسی می خواهد پول ما را بدهد! و با احساس من مبنی بر اینکه فکر می کنم حقش بود بمیرد بخاطر خیانت به زنش هم کاری نداریم.

با توجه به اینکه در این دوران قمر در عقرب و وارونه ی ما پول حرف اول و آخر را می زند، هر چند فکر کردن به آن غیر انسانی است ولی شاید اگر پسر روایت اول با دختر پولدار ازدواج کند، به عاقبت مرد روایت دوم گرفتار نشود.