واقعا
غافلگیرم کردید، اصلا انتظار نداشتم که با این همه کامنت تبریک مواجه بشوم. مرسی
طبق برنامه،
جمعه یعنی یک روز قبل از سالگرد از ظهر تا شبمان را حسابی به خودمان اختصاص دادیم
و حسابی هم خوردیم و از فضای دوست داشتنی خانه هنرمندان هم حسابی لذت بردیم.جای
جای خانه هنرمندان برای ما خاطره است، خاطره های خنده دار و گریه دار. کوچه باریک
منتهی به خانه هنرمندان برای ما بسیار بسیار خاطره انگیز است، این کوچه قدیمی با
خانه های بزرگ و حیاط دار قدیمی که دیگر الان یک سری شان را تبدیل به آپارتمان
کردند، برای ما یادآور خاطره روزی از روزهای دوران آشنایی است که داخل ماشین
برادرشوهر مشغول ابراز احساسات!! بودیم که دیدیم ای دل غافل سربازی مشغول نزدیک
شدن به ماست که واقعا وضعیت مطلوبی نداشتیم و در حالی که خنده بر لب داشت به ما
پیشنهاد کرد که یک جای دیگر پارک کنیم و آنجا بود که متوجه دوربینی شدیم که سر در
پادگان چند قدم آنور تر داشت از ما فیلم می گرفت! و ما همیشه در آن کوچه یاد آن
خاطره را می کنیم. کلی هم خاطرات گریه دار داریم از این عمارت که چقدر من به جان
همسر غر می زدم که پس عروسی چه شد و تکلیف ما چه می شود و چرا پول نداریم و به
همین ترتیب بیشتر خاطرات گذشته ما اینجور سپری شد.
این بار
اما بعد از گذشت یک سال از ازدواجمان بیشتر صحبت هایمان پیرامون بچه می گذشت که تو
چه جور پدری می شوی و من چه جور مادری می شوم و متعجب از این که 4 سال از عمرمان
در محوطه این عمارت صرف این شد که عروسی ای که هیچ امیدی به وقوعش نداشتیم چه می
شود و حالا بعد از 4 سال از آینده ای صحبت می کردیم که در آن یک دختربچه وجود
داشت. صحبت از آینده، از چیزهایی که می خواهیم در آینده داشته باشیم مخصوصا یک
خانه قدیمی نزدیک خانه هنرمندان که هر روز برویم و از محوطه آنجا استفاده کنیم و
خیلی چیز های دیگر. کار دیگری که کردیم دید زدن دختر ها بود! دونه دونه دختر های
عجیب و غریب و سیگار به دست و خسته و داغون و آویزان را به هم نشان می دادیم و کلی
روانکاویشان می کردیم بس که عجیب و غریب بودند و تنها ادای هنرمند بودن را در می
آوردند و البته هیچ معلوم نیست که واقعا دانشجوی هنر هستند یا نه. والا ما 6 سال
در این وادی بودیم نه خودمان نه همکلاسی هایمان از این لوس بازی ها نداشتند، هر
چند که هر چه باشند که این دا.ف های پخش شده در خیابان بهتر و نجیب ترند! کمی هم
پسر های کوچولوی تازه دانشجو شده ی دنبال دختر ها راه افتاده ی مو فرفری و سیگار
کش را هم مسخره کردیم و متعجب از اینکه چرا مد شده یک پسر با دو دختر؟! خلاصه کمی
از این بازی های دیدزدنی کردیم و خدا را شکر کردیم که من پسر نشدم و بعد هم
فروشگاه دوست داشتنی آن رفتیم و کلی حظ بصری بردیم و آه کشیدیم از قیمت های
وحشتناکش و باز هم گشت زنی در محوطه، که وقتی مشغول تماشای آثار نقاشی سه بعدی کف
زمین بودیم، نقاش آن اثر ابراز آشنایی کرد به همسر که چقدر چهره شما و خانمتان
برای من آشناست و معلوم بود مدتی است که در کف ماست. همسر هم گریزی زد به ایام
دانشگاه و دانشگاهش را پرسید و معلوم شد هم دانشگاهی بودیم ولی او برای ما آشنا
نبود.
ناهار را
که در رستوران سنتی مورد علاقه مان خوردیم و عصر هم یک کافی شاپ و صحبت و صحبت و
صحبت. نظر هم را در مورد خودمان در این یک سال گذشته پرسیدیم. نقاط ضعف و قوت
همدیگر را گفتیم. مثلا من نجابت و مهربانی و اهل کار بودن و حرفه ای بودن و احترام
گذاشتن به خانواده من و ایجاد تعادل و حریم بین من و خانواده اش و خیلی چیز های
دیگر را بعنوان نقاط قوت و گاهی زود عصبانی شدن و کمتر ابراز احساسات کردن و قلدر
نبودن در زمان تسویه حساب پروژه ها و ... را از نقاط ضعفش نام بردم. همسر هم گفت
نجابت و همکاری در کارها و پروژه ها و عشق ورزیدن و دستپخت خوب و زیبایی
و ... نقاط
قوتت و گاهی گیر دادن ها و چی بپوشم ها و حوصله ام سر رفت هایت نقاظ ضعفت هستند.
فردایش
یعنی شنبه که اصل سالگردمان بود مامان همسر میزبان مهمانی های دوره ای ماهیانه شان
بود و شب خاله ها و مادربزرگ همسر هم ماندند و با خریدن یک کیک و شمع 1 و یک جمع
مهربان 14 نفره و عکس گرفتن به سالگرد ازدواجمان پایان دادیم.