پروژه
من زنانه
من و دانشجوهایم
وقتی هدیه ها را گرفتم همسر شوخی جدی گفت: چه معنی دارد دانشجوی مرد به استاد زن هدیه بدهد؟
کادو های بی معنی
هر چه فکر می کنم با اینکه به کادو گرفتن علاقمندم، ولی رد و بدل کردن کادو بین همسران را بی معنی می دانم مگر یک شاخه گل باشد یا یک چیز کوچک خوشحال کننده.
ای عشق
کاش بفهمی چقدر دوستت دارم.
کاش بفهمی که تمام تلاشم را می کنم که از من خوشنود باشی.
کاش می دانستی آغوش تو برای من امن ترین نقطه است.
کاش می دانستی با نوازش هایت به آسمان پر می کشم.
کاش می دانستی به ورطه تکرار افتادن زندگی مان می ترساندم.
خوشبختی و آرامش را با تو می خواهم.
مهربانیت را از من نگیر.
آن صدای مهربان و جذابت را همواره در گوشهایم نجوا کن.
بدخلقی های گاه گاهت را جدی نمی گیرم، تو همیشه برای من همان مرد جذاب روزهای اولی.
من به تو معتادم، خودت را از من دریغ نکن.
از من نخواه تو و زندگی ام را برای خودم عادی کنم، من از تکرار بیزارم.
عشق عادی نمی شود.
عشق در سکوت معنا پیدا نمی کند.
من به این عشق محتاجم.
اگر ذلت است بگذار من ذلیل ترین باشم.
بگذار بعد از 3 سال و نیم اعتراف کنم من به تو محتاجم ای عشق.
عروسی پرماجرا
دیروز عروسی دوست خوب ده ساله ام، دختر خاله همسر بود. عروسی خوبی بود ولی حاشیه های پر دردسری داشت. عروسی در روز چهارشنبه از این بهتر که نمی شود. همسر ساعت چهار و نیم خودش را رساند خانه و من هم همان موقع از آرایشگاه آمدم. انقدر سریع آماده شدیم که آدرس باغ و پول را جا گذاشتیم و بدون آدرس و فقط ده تومان در جیب راه افتادیم. موقع برگشتن ماشین برادر همسر را که دست ما بود با ماشین خواهر همسر عوض کردیم. این شد که موبایل همسر و ریموت در خانه در آن ماشین جا ماند. با بدختی وسط اتوبان خواهر همسر را پیدا کردیم و موبایل و ریموت را گرفتیم. راه خیلی دوری را رفتیم تا خاله همسر و دخترانش را برسانیم خانه شان و یک عالمه راه آمدیم تا رسیدیم خانه خودمان ولی اوج داستان اینجا اتفاق افتاد که فهمیدیم کلید خانه را هم در آن ماشین جا گذاشتیم! دوباره یک عالمه راه را برگشتیم که برویم خانه مادربزرگم ساعت 3 نصفه شب. بیچاره همسر با آن خستگی امروز این همه راه رفت تهران تا کلید را از خانه مامانش بردارد. خلاصه عروسی به یاد ماندنی ای شد مخصوصا آن قسمتش که عمه مادرشوهرم گیر سه پیچ داده بود که الا و بلا تو حامله ای و با زدن چشمک های مداوم سعی می کرد از زیر زبانم حرف بکشد و به زور من را وادار به اعتراف کرده بود و وقتی با شنیدن پاسخ منفی از طرف من مواجه شد با ناامیدی که از چهره اش می بارید گفت آخه شبیه حامله ها راه می روی! یعنی هر کس اندکی چاق شود و لباسش از زیر سینه گشاد باشد یعنی حامله است؟ سونوگرافیست های عزیز برای یکی دیگر از دختر های فامیل هم همین تشخیص را داده بودند و بیچاره افسردگی گرفته بود!
سوء تفاهم
همسر فکر می کنه که می گه: من خیلی شما رو دوست دارم!
می گه لطف دارید ممنون!
بابای عاشق
روز ما
برگشتم
مامانم پیشم باش!
همسر دلتنگ می شود
سیزده بدر بی مزه ای بود. آن هم بدون همسر، و با دیدن بی قراری ها و دلتنگی های او. باید از این به بعد بیشتر بیایم شهر پدری تا دیگر انقدر مثل حالا سخت کنده نشوم ازشان.
احساس خوبی نیست میان یک دل و دو دلبر واقع شدن.
تفریح همسر
الان اس ام اس زدم خوش می گذره؟ می گه آره رسیدم به کانال ۵۰
همسر پر شور و حاله من دارم؟
همسر متواری می شود!
همسر اگر اینجا را می خوانی حسابی استراحت کن که وقتی آمدم فاز دوم عید دیدنی ها آغاز می شود
لطفا به ساعت پست این مطلب هم نگاه نکن
من به کجا تعلق دارم؟
دوستانی که نزدیک پدر و مادرتان زندگی می کنید، قدر موقعیتتان را بدانید. نعمتی است در کنار خانواده بودن.
زیارت اهل قبور
"کشور عالی انگاس*!" آدم یاد دولت عالی عثمانی می افتد در آن سریال معروف!
یک نام دیگری هم بود که برای ما آشنا بود ولی برای همسر مایه تعجب:
"کاس آقا... فرزند کاسگُل!" همسر می گفت لابد اسم بچه اش کا است و اسم نوه اش ک!
*انگاس نام یک محل است.
رفتن یا نرفتن همسر، مسئله این است!
تعطیلات ما
خب این هم از نصف تعطیلات عید ما. امسال فقط بزرگ ترین خواسته ام نرفتن همسر و با هم بودنمان است. ببینیم چه می شود.