انبوه فکر+پی نوشت
فرداش خواهرشوهر تمیزکاری داشت تو خونه جدیدشون که می خواد نقل مکان کنن و بچه ها رو می خواست بذاره پیش مادرشوهر و من پیشنهاد دادم برم پیشش که کمکش کنم تو بچه داری. غذا هم زیاد مونده از روز قبلش و گفتم غذا نپزه من میارم. اوف که بچه داری چقدر سخته. مخصوصا اگه بچه امانت باشه. بعد ازظهرش همگی رفتیم به خواهرشوهر اینا در خونه جدید پیوستیم و خونه شونم دیدیم و بچه هاشونم تحویلشون دادیم.
فکرم خیلی مشغوله... مشغول موارد مختلف... از بیمه مون بگیر که هنوز کامل انجام نشده و تا اخر ماه بیشتر فرصت نداریم... تا کارهای پزشکی و یه سری آزمایش و دکتر... رفتن به شهر پدری برای ترمیم ابروم که ماه پیش تتو کردم...مهمونی پنجشنبه که دعوتیم و خیلی رسمیه و اولین باره می ریم... کولری که امروز شرشر آب داد و چون بالای کتابخونه ست، کتابخونه شد پر آب و کم مونده بود کتابامون خیس بشه و همسر باید فردا بره دنبال سرویس کار... کارهای وکتوری که همسر داده من بزنم و باید اماده اش کنم... سر زدن به کلاس خیاطی و پیگیری علت تشکیل نشدنش... کادویی که باید برای پنجشنبه بخرم... شلوار و شالی که باید برای دخترعمه ام بخرم و براش ببرم شهر پدری... و یک کم دورتر دو تا عروسی که باید ماه دیگه بریم و من لباس ندارم، یکی عروسی دوست خیلی نزدیکمه و مدام این روزا چتی از حال و روزش خبردار می شم و اون یکی عروسی فامیل شوهرانه... دغدغه های مالی که همیشگیه...سفارش نوار تست قنـد خـون از دیجــی کــالا و فردا ساعت 12 تا 3 که میارنش... تازه این وسط تو اینستاگرام هم یه گردنبند استیل فوق العاده دیدم و عاشقش شدم و می خوامش ولی تاحالا تو اینستاگرام خرید نکردم و نمی دونم چی به چیه...
آخ آخ فعلا فقط می خوام کار بیمه مون درست شه... نمی دونم فردا چی می شه...
خدا رو شکر همون فرداش بیمه مون درست شد و ما هنوزم نمی تونیم باور کنیم که به این راحتی و بدون اینکه دنبالش باشیم خدا این کارو برامون انجام داد.


